جایی برای ...

متن مرتبط با «بگو ای یار بگو» در سایت جایی برای ... نوشته شده است

شنبه های خستگی

  • از آن شنبه های دلگیری است که هی بغض می آید تا گلو پرده ای روی چشمهایم می آید فرو می خورم و سر بالا می گیرم و پلک میزنم تا نچکد از چشم، گاهی نمی شود ، از صبح که چشم باز می کنی کسی با تو بیدار می شود که, ...ادامه مطلب

  • برای تو و دست هایت...برای من و چشم هایم

  • یادم نیست کی عاشقی کردن را یاد گرفتم، ذوق شنیدن اسمم از زبان تو، کی اغراق های شاعران را باور کردم، یادم نیست کی خطر کردن و شهامتش را یافتم، حتی یادم نیست نوازش سرانگشتان محبوب را از کجا آموختم... اما اولین بوسه را در ۱۹ رمضان به صرف افطار چشمهایت تجربه کردم...در کافه اولین شعرت را جای قهوه نوشیدم و , ...ادامه مطلب

  • دست هایت...

  • خواب دیدم به نماز ایستاده ایم...تعدادمان چهار پنج نفر بود...قامت که بستم از پشت سر افتادم...آمدی کمکم کنی...نگاه کردم به دست هایت...سیاه بودند...بردم کنار شیر آب و با وسواس دست هایت را همچون کودکی دوساله میشستم...و تکرار میکردم دستهایت سیاه شده با این دست ها نماز نمی شود خواند...تو در سکوت ایستاده بودی همچون کودکی که مطیع مادرش است...از خواب پریدم...اذان صبح بود... امان از دستهایت... به قول شاعر و چهار انگشت دوست داشتنی...,دستهایت را به من بسپار,دست هایت,دست هایت را,دستهایت مرتع انگورهای نوبر است,دستهایت را دوست میدارم ...ادامه مطلب

  • چشم هایت رفته بود...

  • چشم هایت...اگر زل نزنم هم میدانم چه میگذرد در آن ها... فراموش هم نکنی که میکنی..عادت کردی به نبودنم...که بودنم آنقدرها هم مهم نبوده...و فکر میکنم به خودم...که چه نابلد بودم...که نتوانستم...که نشد...نشد که به قدر یک یاد عزیز باشم در کنج دلت... سخت بود اما نه آن اندازه که فکر میکردم... عادت کرده ایم به نبودن... بغضی می فشارد این گلوی لعنتی را...که مگر می شود ندید چشمهایی که عادت کردند...و من چقدر از این عادت عادی شدن ها بیزار بوده ام... فراموشی اما جنس من نیست..مجاور است یاد دوستی که دوست داشتنی است...پرهیزم از بودنت را هم دوست دارم... آزمون سخت خواستن دل و تشرهای عقل...روزهای سختی است در دلم اما نوید روزهای آرام تر را می شنوم...اما دریغ از پاییز... خدا کند آسمان ابری نشود..خدا کند خیس باران نشوم...بهار که برسد لابد دست دردست خواهم دیدت... برایت و ان یکاد خواهم خواند و دووووورتر خواهم شد... من از دوری ات آرام میگیرم روزی... که دوست داشتن جان کندن است..دوست داشتن خواستن نباید هاست...تن به بایدها باید داد...باید رفت... رفتنی از دل... تو اما در تپش باغ اگر خدا را دیدی همتی کن و بگو حوض من ب, ...ادامه مطلب

  • بگو...

  • مینویسم خداحافظ تو بخوان به امید دیدار... مینویسم به امان خدا تو بخوان برگرد... مینویسم فراموش میکنم تو بخوان عادت نمیکنم به نبودنت... می نویسم دلتنگی تو بخوان غربت نبودنت... می نویسم یادت...تو بخوان جای خالی بودنت... می نویسم تقدیر... تو بخوان جبر جدایی... می نویسم خداحافظ... تو بگو خدایارت... می نویسم بر نگرد... تو بگو چشم... می نویسم حلالم کن... تو بگو شاید... می نویسم جایت سبز... تو بگو ... تو بگو... تو بگو... می نویسم امان از نبودنت... تو بگو ای بابا... خدا یارت...,بگو کجایی,بگو مگو,بگو ای یار بگو,بگو دل از آوا,بگو نه,بگو بخند,بگو بخندیم,بگو خب,بگو کجایی رضا صادقی,بگو دل ...ادامه مطلب

  • باید باشی...

  • یکی باید باشد، بیاید نخ من را بگیرد بکششششد،  بشکافم... از نو سر بیندازد....نه یکی از زیر ، یکی از رو... ساده ...از نو ببافد مرا تن پوشی هم قواره با دلم...یا شال گردنی که گرم کند گلوگاه زندگی ام را...در روزهای مبادا... یکی باید باشد ... یکی که بلد باشد مرا از نو ببافد...,باید باشی,باید باشی مهرنوش 320,باید باشی مهرنوش تصویری,باید باشی مهرنوش متن,باید باشی محمدرضا هدایتی,باید باشی مهرنوش کلیپ,بايد باشي,باید دختر باشی تا بفهمی,تو باید باشی,باید پسر باشی تا بفهمی ...ادامه مطلب

  • اسماعیل من تو را صبر باید...

  • قال الله الحکیم:  «قالیـأبت افعل ما تؤمر ستجدنى إن شاء الله من الصـبرین» و هر دو، آماده اجراى این دستور شگفت شدند: «فلما أسلما و تله للجبین» و بِذِبْحٍ عَظِیمٍ.... در قرآن مجید در سوره صافّات گفته شده است: «ای پسرکم! من به خواب دیدم که ترا ذبح می‌کنم، بنگر رأی تو چیست؟ گفت:ای پدر آنچه را فرمانت داده‌اند، عمل کن که اگر خدا خواهد مرا از صابران خواهی یافت... پ.ن: هر کسی را اسماعیلی است که خدا با آن به صحنه ی امتحان آدمی می آید... مرا نیز اسماعیلی است در قربانگاه زندگی ...اسماعیل من تو را صبر باید... عقل یک دل شده با عشق فقط می‌ترسمهم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد ,الخديوي اسماعيل من تولى الحكم بعده,بعد الخديوي اسماعيل من تولى الحكم ...ادامه مطلب

  • از پاییز متنفرم

  • برگشتم به چند پست قبل تر...توی مرداد نوشته بودم... اون بار هم که از دلم گذشتم پاییز بود..غروب یه روز پاییزی...۱۵ سال طول کشید شهامت کنم و برگردم...برای گفتن آخرین حرف که فرو خوردم... از پاییز حالا متنفرم... تا اربعین میخواستم دل بکنم.روز چهارم دل رو رها کردم...چشم باز کردم دیدم توی پارک زیر درخت بید...درست مثل اون سال... یادت سبز... دروغ گفتم به خودم...,از پاییز متنفرم,از پاييز متنفرم,من از پاییز متنفرم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها