دست هایت...

ساخت وبلاگ
خواب دیدم به نماز ایستاده ایم...تعدادمان چهار پنج نفر بود...قامت که بستم از پشت سر افتادم...آمدی کمکم کنی...نگاه کردم به دست هایت...سیاه بودند...بردم کنار شیر آب و با وسواس دست هایت را همچون کودکی دوساله میشستم...و تکرار میکردم دستهایت سیاه شده با این دست ها نماز نمی شود خواند...تو در سکوت ایستاده بودی همچون کودکی که مطیع مادرش است...از خواب پریدم...اذان صبح بود...

امان از دستهایت...

به قول شاعر و چهار انگشت دوست داشتنی...

جایی برای ......
ما را در سایت جایی برای ... دنبال می کنید

برچسب : دستهایت را به من بسپار,دست هایت,دست هایت را,دستهایت مرتع انگورهای نوبر است,دستهایت را دوست میدارم, نویسنده : fjayibarayroyaf بازدید : 147 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 0:04