جایی برای ...

متن مرتبط با «دستهایت را دوست میدارم» در سایت جایی برای ... نوشته شده است

من چرا عادت کردن را بلد نیستم...

  • انگار قرن ها از رفتنت می گذره... انگار قرن هاست نوشتن بلد نیستم... سرم پر از حرف های ناتمام... و زبان قاصر از گفتن... عادی نیست... نه رفتنت نه حال من... و از بد ماجرا من عادت کردن رو بلد نیستم... به نبودنت عادت نمی کنم... + نوشته شده در شنبه دوازدهم مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱:۳ ب.ظ توسط  |  , ...ادامه مطلب

  • بی خبر در بزن و سرزده از راه برس...

  • دل تنگ چیز خوبی نیست....از وقتی که یادم می یاد فصل پاییز و هوای بارونی اش، سرمای مطبوعش و شاهکار رنگ های زیبای طبیعت رو دوست داشتم، از همون سالهای نوجوانی که از خونه تا باشگاه حجاب راسته ی بلوار کشاور, ...ادامه مطلب

  • هنوز خوابت را می بینم

  • گاهی خوابت را می‌بینمبی‌صدابی‌تصویرمثلِ ماهی در آب‌های تاریککه لب می‌زند ومعلوم نیستحباب‌ها کلمه‌اندیا بوسه‌هایی از دل‌تنگی....باید زنگ بزنم، یا دست کم کلمات را ردیف کنم در فضای مجازی که بگویم سالها ا, ...ادامه مطلب

  • جز تو هيچ چيز اين جهان را جدي نگرفتم

  • خواسته بودم شعری بخوانی تنها برای من. که وقتی گوش می کنم دلخوش باشم به اختصاصی بودنش. می دانستی که هیچ چیز عالم برای من عمومی نیست.  حالا اما یادم نیست کدام دکلمه را برای من تنها خواندی. همه را دست مایه ی روزها و شبهایی می دانم که باید جمعی را دل آرام می کردی و چه خوب می توانستی...این روزها دیگر اعتقادی به اختصاصی ها ندارم. و بیش از هر چیزی غمگینم برای اینکه جز تو هیچ چیز این جهان را جدی نگرفتم. گفتی می روی و ساده گفتی زندگی کنم. جمله ی ساده ای که هر غروب با یادآوری اش اشک هایم بی اختیار جاری می شود. و تو هرگز نخواهی فهمید که برای من زندگی و اختصاصی هایش در چه چیزی خلاصه می شود. آنکه می گوید دوستت دارد خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است ای کاش عشق را زبان سخن بود... , ...ادامه مطلب

  • ياد بعضي نفرات...

  • ...دوستیم... بودیم...زیاد. از آن معدود دوست‌هایی که ساعت‌ها حرف می‌زدیم و حواسمان هیچ به ساعت نبود، هزار هزار حرف از کتاب و موسیقی و ادبیات و حرفه و دلخوشی‌ها و ناخوشی‌هایمان داشتیم. از آن دوست‌هایی که لازم نیست هی حرف آدم‌های مشترک را زد که چیزی این وسط برای حرف زدن باشد(آن دوست‌ها دوست درجه دو محسوب می‌شوند) از آن دوستی‌های امن و مطمئن و محرم راز. اختلاف سنی‌مان زیاد بود، هیچ‌وقت ولی این اختلاف ,بعضي,نفرات ...ادامه مطلب

  • برای تو و دست هایت...برای من و چشم هایم

  • یادم نیست کی عاشقی کردن را یاد گرفتم، ذوق شنیدن اسمم از زبان تو، کی اغراق های شاعران را باور کردم، یادم نیست کی خطر کردن و شهامتش را یافتم، حتی یادم نیست نوازش سرانگشتان محبوب را از کجا آموختم... اما اولین بوسه را در ۱۹ رمضان به صرف افطار چشمهایت تجربه کردم...در کافه اولین شعرت را جای قهوه نوشیدم و , ...ادامه مطلب

  • دست هایت...

  • خواب دیدم به نماز ایستاده ایم...تعدادمان چهار پنج نفر بود...قامت که بستم از پشت سر افتادم...آمدی کمکم کنی...نگاه کردم به دست هایت...سیاه بودند...بردم کنار شیر آب و با وسواس دست هایت را همچون کودکی دوساله میشستم...و تکرار میکردم دستهایت سیاه شده با این دست ها نماز نمی شود خواند...تو در سکوت ایستاده بودی همچون کودکی که مطیع مادرش است...از خواب پریدم...اذان صبح بود... امان از دستهایت... به قول شاعر و چهار انگشت دوست داشتنی...,دستهایت را به من بسپار,دست هایت,دست هایت را,دستهایت مرتع انگورهای نوبر است,دستهایت را دوست میدارم ...ادامه مطلب

  • اسماعیل من تو را صبر باید...

  • قال الله الحکیم:  «قالیـأبت افعل ما تؤمر ستجدنى إن شاء الله من الصـبرین» و هر دو، آماده اجراى این دستور شگفت شدند: «فلما أسلما و تله للجبین» و بِذِبْحٍ عَظِیمٍ.... در قرآن مجید در سوره صافّات گفته شده است: «ای پسرکم! من به خواب دیدم که ترا ذبح می‌کنم، بنگر رأی تو چیست؟ گفت:ای پدر آنچه را فرمانت داده‌اند، عمل کن که اگر خدا خواهد مرا از صابران خواهی یافت... پ.ن: هر کسی را اسماعیلی است که خدا با آن به صحنه ی امتحان آدمی می آید... مرا نیز اسماعیلی است در قربانگاه زندگی ...اسماعیل من تو را صبر باید... عقل یک دل شده با عشق فقط می‌ترسمهم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد ,الخديوي اسماعيل من تولى الحكم بعده,بعد الخديوي اسماعيل من تولى الحكم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها