آن دم ...

ساخت وبلاگ

‌زمانی در رفاقت هست که آدم نقاب بی‌نیازی از چهره برمی‌دارد. لابد ‌شکلی از خلوت انس فراهم می‌شود که دو رفیق کنار هم، برای نزدیک‌شدن، از تجربه های زیسته شان بگویند...و طعم قربت و آشنای محرم راز را کنار هم مزمزه کنند نترسند از تصورِ تصویر خود در ذهن دیگری، من فکر می کنم نوعی از مانوس بودن است... در عدم آشنای جان یافتن است... کسی را دیدن در خلوت جهان ذهن، شنیدن موسیقی‌ روح نواز خلقت...نگو که باور نمی کنی...که من بهانه ی خلقتم را تجربه کردن آن دم می دانم... آن لحظه ی آشنا، آشنایی... آن لحظه ی دیدار دوست... و خوشبخت دلی که آن لحظه ی دیدار با هم نفس و همزادی به دیدار صاحب خانه ی دل مقیم می شود...
همان‌جایی که آدم‌ها با هم «ندار» می‌شوند می‌خندند... و از فروریختن و اشک شدن نمی ترسند...
...
چه خوشبخت، آن دل هایی که برسند  به آن آگاهی نهفته در هر جستجوی کوچک‌مان برای دوست‌داشتن و دوست‌داشته شدن.
به فرصت ترمیم و تسکین، به مرهم کلمات و اشک، به معجزه ی بوسه، لبخند، درهم آمیختگی دو روح، به لمس سرانگشت‌های خیال،  به آن نگاه بخشاینده‌ی شرمسار، به آن حقیقت پنهان در آن‌همه تقلا که می‌کنیم، برای دوست‌داشتن، و دوست‌داشته شدن. ..
درست، همان وقت که می دانی جهان فانی است و رفیقان ناماندگار...
که پیش از عزیمتت می خواهی رنج دوست داشتن را بچشی... که بنوشانی آن شراب تلخ و کشنده را...که مست سربگذاری بر دامان خیال و از راه نپرسی... که راه را در خمار عاشقانه به پایان برسانی...
آخ از آن دم... از آن رفیق... از آن حقیقت...

+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱:۲۹ ب.ظ توسط  | 
جایی برای ......
ما را در سایت جایی برای ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fjayibarayroyaf بازدید : 92 تاريخ : جمعه 17 بهمن 1399 ساعت: 18:16