جایی برای ...

متن مرتبط با «کارتون دنیای بند انگشتی ها» در سایت جایی برای ... نوشته شده است

شنبه های خستگی

  • از آن شنبه های دلگیری است که هی بغض می آید تا گلو پرده ای روی چشمهایم می آید فرو می خورم و سر بالا می گیرم و پلک میزنم تا نچکد از چشم، گاهی نمی شود ، از صبح که چشم باز می کنی کسی با تو بیدار می شود که, ...ادامه مطلب

  • جز تو هيچ چيز اين جهان را جدي نگرفتم

  • خواسته بودم شعری بخوانی تنها برای من. که وقتی گوش می کنم دلخوش باشم به اختصاصی بودنش. می دانستی که هیچ چیز عالم برای من عمومی نیست.  حالا اما یادم نیست کدام دکلمه را برای من تنها خواندی. همه را دست مایه ی روزها و شبهایی می دانم که باید جمعی را دل آرام می کردی و چه خوب می توانستی...این روزها دیگر اعتقادی به اختصاصی ها ندارم. و بیش از هر چیزی غمگینم برای اینکه جز تو هیچ چیز این جهان را جدی نگرفتم. گفتی می روی و ساده گفتی زندگی کنم. جمله ی ساده ای که هر غروب با یادآوری اش اشک هایم بی اختیار جاری می شود. و تو هرگز نخواهی فهمید که برای من زندگی و اختصاصی هایش در چه چیزی خلاصه می شود. آنکه می گوید دوستت دارد خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است ای کاش عشق را زبان سخن بود... , ...ادامه مطلب

  • در شبان غم و تنهايي خويش...

  • در سرم دعاي نماز عيد تكرار مي شود اللهم اهل الكبرياء و العظمه  و اهل الجود الجبروت...در دلم اما ... غم بزرگي است...دنياي بي دوست...و جاي خالي كسي كه پر نمي شود... بر نمي گردي و خوب مي دانم بعد تو اين دل زخم خورده را مرهمي نخواهد بود...دلتنگم و با هيچ كسم ميل سخن نيست...بعضي رفتن ها داغ بر دل مي گذار, ...ادامه مطلب

  • از نگفته ها...

  • همه ی حرف ها را نمی شود زد...بعضی حرف ها می ماند در دل...بعد یه غروب دلتنگ جمعه، یک روز ابری بارانی که پشت چراغ قرمز نم باران شیشه را نوازش می کند، اهنگی که پخش می شود، ناگهان یادت می آید...و فکر می کنی که اگر گفته بودی...آخ اگر گفته بودی...اما نه! معتقدم که ارزش بعضی حرف ها در نگفتن است...هرچند هرب, ...ادامه مطلب

  • برای تو و دست هایت...برای من و چشم هایم

  • یادم نیست کی عاشقی کردن را یاد گرفتم، ذوق شنیدن اسمم از زبان تو، کی اغراق های شاعران را باور کردم، یادم نیست کی خطر کردن و شهامتش را یافتم، حتی یادم نیست نوازش سرانگشتان محبوب را از کجا آموختم... اما اولین بوسه را در ۱۹ رمضان به صرف افطار چشمهایت تجربه کردم...در کافه اولین شعرت را جای قهوه نوشیدم و , ...ادامه مطلب

  • بند زن می خوام...

  • قدیما آدم ها برای داشته هاشون ارزش قائل بودن...ظرف هاشون اگه ترک بر میداشت میزاشتن کنار ، یه روزایی یکی تو کوچه داد میزد آیییییی چینی بند زن اومده...بعد زنا با دقت میدادن کاسه و بشقاب هاشون بند میزد..نمی شد مثل اول اما باز از شکسته شدن بهتر بود براشون...و یادمه که سالها دیس میوه تو ی بوفه موند بی او, ...ادامه مطلب

  • دست هایت...

  • خواب دیدم به نماز ایستاده ایم...تعدادمان چهار پنج نفر بود...قامت که بستم از پشت سر افتادم...آمدی کمکم کنی...نگاه کردم به دست هایت...سیاه بودند...بردم کنار شیر آب و با وسواس دست هایت را همچون کودکی دوساله میشستم...و تکرار میکردم دستهایت سیاه شده با این دست ها نماز نمی شود خواند...تو در سکوت ایستاده بودی همچون کودکی که مطیع مادرش است...از خواب پریدم...اذان صبح بود... امان از دستهایت... به قول شاعر و چهار انگشت دوست داشتنی...,دستهایت را به من بسپار,دست هایت,دست هایت را,دستهایت مرتع انگورهای نوبر است,دستهایت را دوست میدارم ...ادامه مطلب

  • چشم هایت رفته بود...

  • چشم هایت...اگر زل نزنم هم میدانم چه میگذرد در آن ها... فراموش هم نکنی که میکنی..عادت کردی به نبودنم...که بودنم آنقدرها هم مهم نبوده...و فکر میکنم به خودم...که چه نابلد بودم...که نتوانستم...که نشد...نشد که به قدر یک یاد عزیز باشم در کنج دلت... سخت بود اما نه آن اندازه که فکر میکردم... عادت کرده ایم به نبودن... بغضی می فشارد این گلوی لعنتی را...که مگر می شود ندید چشمهایی که عادت کردند...و من چقدر از این عادت عادی شدن ها بیزار بوده ام... فراموشی اما جنس من نیست..مجاور است یاد دوستی که دوست داشتنی است...پرهیزم از بودنت را هم دوست دارم... آزمون سخت خواستن دل و تشرهای عقل...روزهای سختی است در دلم اما نوید روزهای آرام تر را می شنوم...اما دریغ از پاییز... خدا کند آسمان ابری نشود..خدا کند خیس باران نشوم...بهار که برسد لابد دست دردست خواهم دیدت... برایت و ان یکاد خواهم خواند و دووووورتر خواهم شد... من از دوری ات آرام میگیرم روزی... که دوست داشتن جان کندن است..دوست داشتن خواستن نباید هاست...تن به بایدها باید داد...باید رفت... رفتنی از دل... تو اما در تپش باغ اگر خدا را دیدی همتی کن و بگو حوض من ب, ...ادامه مطلب

  • درد بی بهانه زیستن...

  • و من !رویای امیدوار به روزهای بعد...خوب میدانم که جنسم از این جماعت نیست...نخواستم که چون همه باشم...دغدغه هایم...آرزوهایم...هیچ کدام شبیه اطرافیانم نبوده... حالا!این روزها دارم به رویای دیگری بودن فکر میکنم...آغازی دوباره...از سر گرفتن روزهای پیوند دل و دین و رویا... کم کم می رسم به رویاهای دست نیافتنی... که باید از جایی شروع کرد.همه ی آنچه را که خراب کرده ام در این سالها.... من انیس کلمات بوده ام...و یاد ندارم جز اینجا و جز با یک رفیق درد و دلی کرده باشم... من! رویای آرزوهای بی تغییر...رفته ی راه های دور...اینجا ! همین کنج خلوت دل نوشتم به امید...که روزی بیایی...که بخوانی... و چه سود حالا که رفته ای از جان... در آن مزار بی بازگشت کنارت خواهم آرمید.و شک نکن روزی باز در پیچ یک خیابان دور از اینجا از کنار هم عبور خواهیم کرد.و تو لحظه ای فکر میکنی ...چقدر چشم هایش آشنا بود... من تو را زیسته ام درآوازی دووووورر... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی... و باید از نوشتن ات .از تو نوشتن....و برای تو نوشتن هم دست بردارم... باید از نو بنویسم... بسان سال های تنهایی... بسان سال های به شوق و انتظ, ...ادامه مطلب

  • بند دنیا...

  • و گاهی خیال میکنم پشت دری منتظرم... به امید گشودن... رهایی... دری که به لبخند تو گشوده شود... و گاهی از شما چه پنهان دلم بند می خواهد... و نه چیزی شبیه بستگی به دنیا... بندی که راهی ام کند برای سفر... راستی!!! می شود بند دلم را خدا از تعلقات دنیا پاره کند؟؟؟ و بند آخرین لباسم را تو محکم ببندی؟؟؟ راهی سفرم کن!!! دلم رهایی می خواهد... و یادگاری از تو برای آخرین سفر... به گمانم باید مرا رها کنی از بند دلبستگی ها ...مرا با حضور تو شهامت دل بریدن نیست... شهامت مردن حتی... برای آرامشم ، بستن آخرین بند را برای تو وصیت میکنم... در آن دم آخر کنارم باش...,دنیای بند انگشتی,امو بند دنیامو,قویترین زبان بند دنیا,کارتون دنیای بند انگشتی ها,انیمیشن دنیای بند انگشتی,کارتون دنیای بند انگشتی,دنیای بند انگشتی ها,اهنگ امو بند دنیامو,فیلم دنیای بند انگشتی ها,انیمیشن دنیای بند انگشتی ها ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها