درد بی بهانه زیستن...

ساخت وبلاگ
و من !رویای امیدوار به روزهای بعد...خوب میدانم که جنسم از این جماعت نیست...نخواستم که چون همه باشم...دغدغه هایم...آرزوهایم...هیچ کدام شبیه اطرافیانم نبوده...

حالا!این روزها دارم به رویای دیگری بودن فکر میکنم...آغازی دوباره...از سر گرفتن روزهای پیوند دل و دین و رویا...

کم کم می رسم به رویاهای دست نیافتنی...

که باید از جایی شروع کرد.همه ی آنچه را که خراب کرده ام در این سالها....

من انیس کلمات بوده ام...و یاد ندارم جز اینجا و جز با یک رفیق درد و دلی کرده باشم...

من! رویای آرزوهای بی تغییر...رفته ی راه های دور...اینجا ! همین کنج خلوت دل نوشتم به امید...که روزی بیایی...که بخوانی...

و چه سود حالا که رفته ای از جان...

در آن مزار بی بازگشت کنارت خواهم آرمید.و شک نکن روزی باز در پیچ یک خیابان دور از اینجا از کنار هم عبور خواهیم کرد.و تو لحظه ای فکر میکنی ...چقدر چشم هایش آشنا بود...

من تو را زیسته ام درآوازی دووووورر...

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...

و باید از نوشتن ات .از تو نوشتن....و برای تو نوشتن هم دست بردارم...

باید از نو بنویسم...

بسان سال های تنهایی...

بسان سال های به شوق و انتظار عاشقی...

بسان تشنگی های یافتن شمس...

بسان...

نه! 

اشتباه نکن عاشقی جنس ماست...نه انتخاب ما...

که ما..من و تو عشق را زیسته ایم...

خسته ام..از نوشتن های بی مخاطب...

از تو...

از رویای خاطرات دور و دراز...

باز میگردم به خلوت...

درها را میبندم...و تا برآمدن آفتاب صبر میکنم...

از نو آغاز میکنم...

یادت گرامی.خاطرت سبز...دلت روشن به نور خدا...

که هرجای دنیا که هستی عشق را آغاز کن...

و در آن دم که آفتاب برآمد برآن باش که چشمهایم.و دلی که مادرانه برایت می تپید را فراموش کنی...

قولت را باز پس بگیر...

می خواهم فراموش کنی... که جنس ما عاشقی بود و در این مجال فرصت یادآوری نیست...که روح در زایش مداوم است و چرخ گردون در تلاش...

که کل من علیها فان...که باید در گوش دلبستگی خواند...

 

جایی برای ......
ما را در سایت جایی برای ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fjayibarayroyaf بازدید : 145 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 0:04