حالا دیگه اون ادم های سوار دوچرخه توی کوچه ها نمیان...ظرف ها زود به زود میشکنه... و از دست می افته و سرویس جدیدی جاشون پر میکنه...
امشب بی هوا یاد اون روزها افتادم...که با کنجکاوی دست اون آقا رو نگاه میکردم و هنوزم نفهمیدم چطوری اون بندها توی چینی فرو می رفت و بهم محکم می شد...
دلم خواست! کاش کسی بلد بود ترک دل ها رو سفت کنه...بند بزنه بهم جوری که دیگه کسی نفهمه دل شکسته ان آدم ها...
کاش کسی بلد بود ترک های دل رو محکم بند بزنه...
یکی از راه می رسید...توی کوچه ها داد می زد ...ایییییی دل بند می زنم...بعد آدم ها با دقت و حوصله می نشستن و دل هاشون رو بهم چفت می کردن...
جایی برای ......برچسب : نویسنده : fjayibarayroyaf بازدید : 143