به عقب بر نمی گردیم...

ساخت وبلاگ
صدای رودخونه توی گوشم پیچیده بود، دلم خواست بر گردم و بگم هنوز دوستت دارم... دلم خواست دوباره صدات کنم، بگم هی رفیق بیخیال اینهمه بغض... بیا دوباره از نیمه ی مگوی زندگی حرف بزنیم... مگه چند نفر در عالم ممکنه باشند که باهاشون بشه اینقدر رها رفاقت کرد و حرف زد...

پاهام رو توی آب گذاشتم، خنکای شب تابستان ییلاق روحم رو نوازش داد...

یادم افتاد که چطور دل کندی، رفتی... یادم افتاد که قبل رفتن گفتی از من بیزاری...

یادم افتاد که نمیشه به عقب برگشت... گیرم دوباره ببخشم... دوباره دست رفاقت دراز کنم... با دلی که کنده شده چه کنم...

دلم سوخت... هرچند پاهام یخ کرده بود... کاش قبل رفتن می گفتم بعضی ها را نمیشه دوست نداشت...

و لابد این یعنی عشق...

به عقب برنگرد اما دست کم به عقب نگاه کن...

جایی برای ......
ما را در سایت جایی برای ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fjayibarayroyaf بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 27 دی 1397 ساعت: 11:09