پاهام رو توی آب گذاشتم، خنکای شب تابستان ییلاق روحم رو نوازش داد...
یادم افتاد که چطور دل کندی، رفتی... یادم افتاد که قبل رفتن گفتی از من بیزاری...
یادم افتاد که نمیشه به عقب برگشت... گیرم دوباره ببخشم... دوباره دست رفاقت دراز کنم... با دلی که کنده شده چه کنم...
دلم سوخت... هرچند پاهام یخ کرده بود... کاش قبل رفتن می گفتم بعضی ها را نمیشه دوست نداشت...
و لابد این یعنی عشق...
به عقب برنگرد اما دست کم به عقب نگاه کن...
جایی برای ......برچسب : نویسنده : fjayibarayroyaf بازدید : 135