جایی برای ...

متن مرتبط با «آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری» در سایت جایی برای ... نوشته شده است

غم شیرین به دست آوردن چیزی که قادر به نگه داشتنش نیستی...

  • غم شیرین به دست آوردن چیزی که قادر به نگه داشتنش نیستی...! این جمله رو من می فهمم وقتی به تمامی به دست آوردمت... وقتی تو رو ذره ذره برای روزهای مبادا ذخیره کردم... این جمله رو من می فهمم که خوب می دو, ...ادامه مطلب

  • آن دم ...

  • ‌زمانی در رفاقت هست که آدم نقاب بی‌نیازی از چهره برمی‌دارد. لابد ‌شکلی از خلوت انس فراهم می‌شود که دو رفیق کنار هم، برای نزدیک‌شدن، از تجربه های زیسته شان بگویند...و طعم قربت و آشنای محرم راز را کنار, ...ادامه مطلب

  • با مرگی که مهربان نیست چه کنم!

  • بگو رفیق، با مرگی که مهربان نیست چه کنم؟ یعنی مرگ اجازه می دهد پیش از عزیمت ببینمت... بنشینیم به گفتگو؟!بگو من این سال های بی تو بودن را چگونه تاب آورده ام... پنهان شده پشت لبخند.. پشت زنانگی، مادر بو, ...ادامه مطلب

  • بی خبر در بزن و سرزده از راه برس...

  • دل تنگ چیز خوبی نیست....از وقتی که یادم می یاد فصل پاییز و هوای بارونی اش، سرمای مطبوعش و شاهکار رنگ های زیبای طبیعت رو دوست داشتم، از همون سالهای نوجوانی که از خونه تا باشگاه حجاب راسته ی بلوار کشاور, ...ادامه مطلب

  • زخم قدري بر دلش بگذار مرهم بيشتر...

  • زخمی که غریبه بزند، فقط زخم است. دردش را می کشی و کم کم فراموشش می کنی. اما؛ واویلا از آن زخمی که آشنا می زند. دلبری، دلداری، آشنایی، کسی که خوب تو را بلد باشد زخمی که بزند فقط زخم نیست، زلزله ای است , ...ادامه مطلب

  • در شبان غم و تنهايي خويش...

  • در سرم دعاي نماز عيد تكرار مي شود اللهم اهل الكبرياء و العظمه  و اهل الجود الجبروت...در دلم اما ... غم بزرگي است...دنياي بي دوست...و جاي خالي كسي كه پر نمي شود... بر نمي گردي و خوب مي دانم بعد تو اين دل زخم خورده را مرهمي نخواهد بود...دلتنگم و با هيچ كسم ميل سخن نيست...بعضي رفتن ها داغ بر دل مي گذار, ...ادامه مطلب

  • در نبودنت...

  • امروز استعفای کتبی ام رو به معاون سازمان دادم... برای فاز بعدی رفتن... نمیدونم کجایی چه میکنی...نمیدونی در چه حالم...و نبودن بخشی از ندانستن...چقدر فکر میکردم ریشه های عمیق تر از این حرف هاست...استخاره کردم بد اومد مثل همیشه...آمده بود که چیزهای پنهانی است و تو نمی دانی و ... داشتم فکر میکردم به رازها..به حرف های مگو...به اون چیزهایی که باید میگفتیم و نگفتیم...نگفتم که چقدر مهمی...نگفتم که برای رفتنت ماه ها کار کردم روی دلم...نگفتم که...دروغ گفتم...دروغ گفتم...دروغ گفتم... و اما نگفته های تو..چقدر فکر کردم به حرف های مگو تو که ضرر و خسران داشته...بگذریم... چیزهایی در دلمان هست که رنج مان می دهد..چیزهایی هست که نیاز داریم به گفتن...به شنیدن که گوشی نیست و نمی گوییم... از صبوری ات ممنون..از رفتنت...از نیامدنت... چشم به راه نیستیم..هرچند از روزهای بارانی...از انتظار...از دلتنگی...از دلتنگی..دلتنگی... از گریزم گلایه ای ندارم..گلایه ای نداری که اهمیتی ندارد این دوری... حلال کن... چقدر ذهن آشفته ای دارم..چقدر گفتن در حین دوری سخت است...خداحافظ رفیق دور و دراز من...,در نبودنت,در غم نبودنت,در سرمای نبودنت یخ زدم,لمس بودنت در نبودنت,نبودنت در من قدم میزند ...ادامه مطلب

  • درد بی بهانه زیستن...

  • و من !رویای امیدوار به روزهای بعد...خوب میدانم که جنسم از این جماعت نیست...نخواستم که چون همه باشم...دغدغه هایم...آرزوهایم...هیچ کدام شبیه اطرافیانم نبوده... حالا!این روزها دارم به رویای دیگری بودن فکر میکنم...آغازی دوباره...از سر گرفتن روزهای پیوند دل و دین و رویا... کم کم می رسم به رویاهای دست نیافتنی... که باید از جایی شروع کرد.همه ی آنچه را که خراب کرده ام در این سالها.... من انیس کلمات بوده ام...و یاد ندارم جز اینجا و جز با یک رفیق درد و دلی کرده باشم... من! رویای آرزوهای بی تغییر...رفته ی راه های دور...اینجا ! همین کنج خلوت دل نوشتم به امید...که روزی بیایی...که بخوانی... و چه سود حالا که رفته ای از جان... در آن مزار بی بازگشت کنارت خواهم آرمید.و شک نکن روزی باز در پیچ یک خیابان دور از اینجا از کنار هم عبور خواهیم کرد.و تو لحظه ای فکر میکنی ...چقدر چشم هایش آشنا بود... من تو را زیسته ام درآوازی دووووورر... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی... و باید از نوشتن ات .از تو نوشتن....و برای تو نوشتن هم دست بردارم... باید از نو بنویسم... بسان سال های تنهایی... بسان سال های به شوق و انتظ, ...ادامه مطلب

  • آن نیستی که رفتی...آنی که در ضمیری

  • بعضی ها را تمام کنید!       بعضی ها را بدرقه کنید، حتی اگر لایق بدرقه نباشند. بدون کنار زدن پنجره، بدون سر برگرداندن به عقب، بعضی ها را بدرقه کنید و بگذارید به قلب هایی بروند در اندازه ی خودشان، حتی اگر مطمئن باشید روزی با چشمانی وحشت زده و بی پناه بر خواهند گشت.    زخم های خاطراتشان را ببندید، بودن های ناروایشان را بشویید، غرور و دروغ و قضاوتشان را در چمدانشان بگذارید و بگذارید به هر کجا که باید بروند، بروند. بگذارید در گذشته به جایی که با آن تعلق دارند آرام بگیرند. برایشان گریه کنید، سوگواری کنید و بدانید این از دست دادنی ضروری ست برای به دست آوردنی گر,آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها