جایی برای ...

متن مرتبط با «فردا تو می آیی از هوشمند عقیلی» در سایت جایی برای ... نوشته شده است

من و تو و خاطره بازی

  • وسط هیاهوی کار درست وقتی که توقع شنیدنش رو ندارم خبر می رسه که تو هستی... همین حوالی و حال دلت خوبه و داری با دیگران قسمت می کنی شادی ات رو... سر می شم ... نگاه می کنم و عادی می گم ازت بیخبرم... که س, ...ادامه مطلب

  • بی خبر در بزن و سرزده از راه برس...

  • دل تنگ چیز خوبی نیست....از وقتی که یادم می یاد فصل پاییز و هوای بارونی اش، سرمای مطبوعش و شاهکار رنگ های زیبای طبیعت رو دوست داشتم، از همون سالهای نوجوانی که از خونه تا باشگاه حجاب راسته ی بلوار کشاور, ...ادامه مطلب

  • هنوز خوابت را می بینم

  • گاهی خوابت را می‌بینمبی‌صدابی‌تصویرمثلِ ماهی در آب‌های تاریککه لب می‌زند ومعلوم نیستحباب‌ها کلمه‌اندیا بوسه‌هایی از دل‌تنگی....باید زنگ بزنم، یا دست کم کلمات را ردیف کنم در فضای مجازی که بگویم سالها ا, ...ادامه مطلب

  • بعد از تو خاک بر سر دنیا...

  • بچه که بودم همیشه فکر می کردم چرا پیرزن پیرمردها توی مراسم تدفین و عزاداری ها مثل جوان ها بیتابی نمی کنند، حتی در غم از دست دادن عزیزان خیلی نزدیک... صبورترند ... اما این روزها می فهمم چرا... این روزه, ...ادامه مطلب

  • نرم نرمک می رسد...

  • سال پر تلاطمی رو گذروندم... بیماری سختی که تا مرگ من رو پیش برد و سرسختانه به زندگی برم گردوند...بداخلاقی غریبی که سابقه  و کارم رو با چالش جدی مواجه کرد و در نهایت به بهترین شکل ممکن توسط خداوند رحما, ...ادامه مطلب

  • یک سال بی تو...

  • حالا رفتنت یک ساله شده! بهار و نبودنت در هم گره خورده اند... حالا هر بهار نبودنت را تازه می کنم. درست مثل خاطراتت که هر صبح، با من از خواب بیدار می شوند... همان قدر زنده ه هر شب هر دو یکدیگر را در آغو, ...ادامه مطلب

  • به عقب بر نمی گردیم...

  • صدای رودخونه توی گوشم پیچیده بود، دلم خواست بر گردم و بگم هنوز دوستت دارم... دلم خواست دوباره صدات کنم، بگم هی رفیق بیخیال اینهمه بغض... بیا دوباره از نیمه ی مگوی زندگی حرف بزنیم... مگه چند نفر در عال, ...ادامه مطلب

  • چه بیتابانه می خواهمت ...

  • بیقرارم، خیلی بیقرار... درست مثل وقت هایی که با تو می زدم به خیابون... درست مثل وقت هایی که به اندازه خوردن یه فنجون چای هم اگر بودی اروم می گرفتم... درست مثل وقتی که فقط صدات می کردم و به قدر گفتن یک "جان" ارام می گرفتم... حالا نیستی و من معلقم... ک, ...ادامه مطلب

  • جز تو هيچ چيز اين جهان را جدي نگرفتم

  • خواسته بودم شعری بخوانی تنها برای من. که وقتی گوش می کنم دلخوش باشم به اختصاصی بودنش. می دانستی که هیچ چیز عالم برای من عمومی نیست.  حالا اما یادم نیست کدام دکلمه را برای من تنها خواندی. همه را دست مایه ی روزها و شبهایی می دانم که باید جمعی را دل آرام می کردی و چه خوب می توانستی...این روزها دیگر اعتقادی به اختصاصی ها ندارم. و بیش از هر چیزی غمگینم برای اینکه جز تو هیچ چیز این جهان را جدی نگرفتم. گفتی می روی و ساده گفتی زندگی کنم. جمله ی ساده ای که هر غروب با یادآوری اش اشک هایم بی اختیار جاری می شود. و تو هرگز نخواهی فهمید که برای من زندگی و اختصاصی هایش در چه چیزی خلاصه می شود. آنکه می گوید دوستت دارد خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است ای کاش عشق را زبان سخن بود... , ...ادامه مطلب

  • قطار مي رود تو مي روي...

  • اويل كه مترو كرج راه افتاده بود و هنوز انقدر شلوغ نشده بود، گاهي از مترو حسن اباد بعد از ساعت اداري بليطي مي گرفتم و بي هدف تا كرج مي رفتم و بر مي گشتم... سرخوشانه و بي هدف رفتن هميشه برايم جذاب بوده...  بازهم هواي سفر كردم... خيال مي كنم در قطار نشسته‌ام… و فکر می‌کنم کاش يك روز قطاری ساخته شود که ریلش برود برسد به آن سر دنیا؛ و از آنجا هم آنقدر برود تا ناغافل زمین را دور بزند و بازگردد به همین‌جا...قطاری که ایستگاه ابتدایی و انتهایی نداشته باشد، همه میانی باشند... بعد ميشد معشوقه هاي چشم انتظاز زيادي را در ايستگاه ها ديد...لابد مثل اوايل راه افتادن مترو انقدر خلوت خواهد بود كه بليطي بگيرم و تا بازگشتم اسوده به مناظر چشم بدوزم و رويابافي كنم... بی‌اندیشه‌ی فردا و دیروز، شناور در یک لبخند ابدی، از میان مردمان و نگاه‌ها و رنگها و نقش‌ها، از میان شهرها و هیاهو، از میان قریه‌ها و سادگی، از میان دشت‌ها و گستردگی، از میان مراتع و طراوت، از میان مزارع و باروری، از میان کویر‌ها و یکدستی، از میان کوه‌‌ها و عظمت، از میان جنگل و انبوهی‌، حتی از دل دریاها و سکوت… عبور کند و برود و برود و من کاری نکنم جز تماشا… بعد هم لابد بليطي براي تو مي گيرم و بي نام برايت مي فرستم... , ...ادامه مطلب

  • از نگفته ها...

  • همه ی حرف ها را نمی شود زد...بعضی حرف ها می ماند در دل...بعد یه غروب دلتنگ جمعه، یک روز ابری بارانی که پشت چراغ قرمز نم باران شیشه را نوازش می کند، اهنگی که پخش می شود، ناگهان یادت می آید...و فکر می کنی که اگر گفته بودی...آخ اگر گفته بودی...اما نه! معتقدم که ارزش بعضی حرف ها در نگفتن است...هرچند هرب, ...ادامه مطلب

  • برای تو و دست هایت...برای من و چشم هایم

  • یادم نیست کی عاشقی کردن را یاد گرفتم، ذوق شنیدن اسمم از زبان تو، کی اغراق های شاعران را باور کردم، یادم نیست کی خطر کردن و شهامتش را یافتم، حتی یادم نیست نوازش سرانگشتان محبوب را از کجا آموختم... اما اولین بوسه را در ۱۹ رمضان به صرف افطار چشمهایت تجربه کردم...در کافه اولین شعرت را جای قهوه نوشیدم و , ...ادامه مطلب

  • حیف از خواستنت...

  • دارم به تفاوت خواسته و نیاز فکر می کنم... سخت است میان این دو برگزیدن...ادمی زاد که هرچه را که دلش خواست نیازمندش نیست... دارم این روزها به خواستنت فکر می کنم، که نیاز نبود... حیف از اینهمه خواستنت که ... , ...ادامه مطلب

  • بند زن می خوام...

  • قدیما آدم ها برای داشته هاشون ارزش قائل بودن...ظرف هاشون اگه ترک بر میداشت میزاشتن کنار ، یه روزایی یکی تو کوچه داد میزد آیییییی چینی بند زن اومده...بعد زنا با دقت میدادن کاسه و بشقاب هاشون بند میزد..نمی شد مثل اول اما باز از شکسته شدن بهتر بود براشون...و یادمه که سالها دیس میوه تو ی بوفه موند بی او, ...ادامه مطلب

  • ما به نمی شویم و تو بدنام می شوی...

  • غربت عالم خاکی را تنها کسانی میفهمند که طالب دنیای بهتری باشند... رویای مدینه ی فاضله...یافتن شمس... غربت دنیا را کسانی میفهمند که با مفهوم خلقت و خود در چالش باشند...غربت دنیا یعنی یک نفر در این میانه آشنا نبینی... تلخ تر از این غربت احساس نا امیدی از یافتن یک آشنای جان می تواند باشد... همه ی این س, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها